اللّه مراد خانی
به روایت حاج نگهدار مظفری
حاج نگهدار مظفری
درحدود 4 کیلومتر بالاتر از «حاجی آباد» روستای «اللّه مراد خانی» قرار دارد که در میان انبوه جنگل بلوط پنهان است، در بدو امر چنین به ذهن میرسد که نام این روستا مأخوذ از شخصی به همین اسم باشد، لکن در حقیقت چنین نیست «اللّه مراد خانی» نام قدیمی است که پیش از بر پایی این روستا بر این صحرا اطلاق میشده است، تاهنوز هم به آن «صحرای اللّه مرادخانی» میگویند. اکنون هیچ کس شخصی به این نام رانمیشناسد، هیچ افسانه و حکایتی درباره ی این شخص موهوم دردست نیست . پرونده ی ثبتی این محل به نام « سلطان آباد - معروف به اللّه مراد خانی» است .
کسانی میگویند که روزگاری در مجاورت «تل شاه فرج اللّه» روستای آبادی به نام «ده ناری = ده اناری» برپا بوده است، که اکنون دیگر آثاری از آن نیست. اما این سخن آن قدر بی اساس است که خود گویندگان نیز مدارک و اعتقاد جدی در مورد صحت آن ندارند .
«شاه فرج اللّه» که تل بزرگ وسط صحرای «اللّه مراد خانی» به او منسوب است، نیز یک شخص موهوم و غیر قابل تعریف است، محتمل است که بین «شاه فرج اللّه» و «اللّه مراد خان» نسبتی برقرار بوده باشد .
مالکیت صحرای «اللّه مراد خانی» متعلق به حاج زیاد خان سُتُرک و جهان گیر خان کشکولی بوده است. آنها از" نگار" شیرازی خریده بودند، نگارهم ازورثه ی امیرحسن خان سردار احتشا م، یکی ازبچه های داراب خان، برادر «صولةالدولة» خریده بود. صحرای الله مراد خانی درحقیقت ابتدای بلوک گرمه محسوب می شود که تا آب ماهی امتداد می یابد. درگذشته همه ی این منطقه یک پلاک به حساب می آمد . این صحرا تا سال 1325 (هش) از آب چشمه ی «گرمه» مشروب می شد، همه ساله مقدار کمی محصول گندم، نخود، عدس و لوبیا به دست میداد، بعضی از سالها آن را گلههای «صولةالدولة» میچرید، چون «صولةالدولة» با برادر ش سردار احتشام به شدت مخالف بود، چون سرداراحتشام سرداری برادرش «صولةالدولة» را نمی پذ یر فت ،اوخود ادعای سرداری عشایر راداشت، این ادعای سرداراحتشام ازسوی «قوام السلطنة»، دولت پهلوی وحتی انگلیسیها پذیرفته شد ه بود وهمه ی آنها سرداراحتشام را به جای برادرش «صولةالدولة» به عنوان سردارعشایر میشناختند. لذا«صولةالدولة» میخواست هر طور شده رد پای او را ازبلوک «کامفیروز» وازهرجا محو کند. به همین خاطر ورثه ی سردار احتشام مجبورشد ند سراسر این منطقه، از صحرای «اللّه مراد خانی» گرفته تا آب ماهی را به نگارشیرازی فروختند که بعداً به ما لکیت ترکهای دره شوری و کشکولی درآمد .
حاج کهیار مظفری اولین تراکتور که از راه تنگ براق وارد کامفیروز شد
مالکین جدید در سال 1325 (هش) قرار داد ی با حاج کهیار مظفری منعقد نمودند که به موجب آن بنکوی حاج کهیار مظفری جدولی از زیر دست روستای سر بست برای صحرای «اللّه مراد خانی» بکشند، پس ازتکمیل آن جدول به مدت 5 سال صحرای «اللّه مرادخانی» را بلاعوض کشت کنند، بعد ازانقضای مدت 5 سال 30 درصد از محصول گندم به مالکان تعلق گیرد. محصول برنج نیز ازقرارهر پیمان 160 من به مالک پرداخت شود. قرار داد به مرحله ی اجرا گذاشته شد، مظفریها به وسیله ی بیل و کلنگ و وسایل دستی که درآن زمان مشهور به ابزار آلات قربتی بود، شروع کردند به حفر جدول، 7 سال طو ل کشید تاکانالی به درازای 7 کیلومتر، اززیردست روستای سربست تا صحرای «اللّه مرادخانی» کشیدند .
مختصری ازسرگذشت طایفه باصری
حاج نگهدارمظفری دردفترچه ی یادداشت شخصی خود، تاریخ چه ی قوم باصری رااین گونه قلم زده ودراختیاربنده نهاده است:
«به قول مردان کهن سال که اززبان آقای محمد خان ضرغامیبرای ما روایت کرده اند، طایفه ی باصری درابتداجزء ایل باصری خمسه بوده اند، دراثراتفاقی که واقع میشود، گروهی ازآن ایل بریده، وارد ایل قشقایی شدهاند، به همراه آنها سرحد وگرمسیر میکردند، ازطرف دیگر چون نسبت به امورکشاورزی هم علاقه داشتند، به وسیله ی «داراب خان قشقایی» در ناحیه ی پشت «چرکس = دژ کرد» که جای خالی بوده وبرای کشت وزرع هم مناسب بود، جای داده شدند تابتوانند درکناردام داری، به امور زراعت نیز بپردازند.»
«چنان کهگفته شده، کسانی ازطرف ایل باصری آمدند تااین چندنفر بریده ازایل را مجددابرگردانند، اما مرحوم «داراب خان» ازتحویل آن هاخودداری نموده ودرعوض مبلغ پولی بابت این چند نفر به ایلخان باصری خمسه میدهد، تادیگر درپی اینها نگردند. به قولی، بقیه ی افرادگروه بر میگردند، اما سه نفر شامل پسران «محمود» به نام های «کافرهاد»، «کارضا» و «کارمضان» درایل قشقایی باقی میمانند «داراب خان» بابت همین سه نفربه ایل باصری پول داده بوده. بنابه روایت کهن سالان «دارب خان» چه درجنگها، چه درامور تولید، همیشه به زور بازو ونیروی کار باصریها نیازداشت، باصریها که مردان زرنگ ومترس بودند، درجنگها کمک مهمی برای ایلخان قشقایی محسوب میشدند، درامر زراعت نیز ازآنها بهره میبرد. ازاین جهت داراب خان خیلی به آنهااحترام میگذاشت، لذانمی خواست تاازایل او جداشوند ودر جای دیگر زراعت کنند. محل باصری ها همان پشت چرکس بود، که زیر نظر «داراب خان» قرارداشت .»
«بدین ترتیب نسل آن سه برادرباصریکم کم زیاد شدند، تابستانها در سر حد میماندند، درفصل زمستان به گرمسیر میرفتند، درسرحد به امر زراعت گندم نیز اشتغال داشتند، گرمسیرشان در حوالی کازرون بود، قسمتی دیگراز این طایفه درزمستان هابه «کامفیروز» میآمدند، آنها در دامنه ی کوه موسوم به بنار، واقع درنزدیک «خانیمن» خانههای سنگی درست کرده بودند که مدت شش ماهازسال را درآن جا سکونت میکردند، چون این منطقه در فصل زمستان آفتاب رخ بوده وگرم میباشد، به همین خاطر آن را «بُنار- بروزن مُنار» گفتهاند
زنان باصری در بنار
وقتی یک ماه از فصل بهار سپری میشد، باصریها بنار راترک نموده، به سرحد «دژکرد» روی زمین وزراعت گندم خود میرفتند. البته گوسفند هم زیاد داشتند. همگی زیرنظر مرحوم داراب خان بودند. مرحوم داراب خان 4 پسر داشت به نام های اسماعیل خان (صولة الدولة) سردار احتشام، صولة السلطنة وضرغام الدولة .»
«درزمان حیات «داراب خان» بین باصریها و طایفه ی چرکس روی زمین و نوبت آب جنگ در گرفت، دوطرف مسلحانه به جان هم افتادند، در آن زمان تفنگ سر پُر بود، درآن جنگ تعداد 25 نفر از طایفه ی چرکس کشته شدند، به دنبال آن واقعه، باصریها شب هنگام بار کردند، به طرف نور آباد ممسنی رفتند، قسمتی دیگری شان هم به طرف بختیاری رفتند، هیچ کس ازباصری ها در «دژکرد» باقی نماندند، این اختلاف همین طور برقرار بود. مدت 12 سال گذشت، تا این که «داراب خان» ازدنیارفت وپسر بزرگش «اسماعیل خان - مشهور به «صولة الدولة» به مقام ایل خانی قشقایی رسید، آن وقت طایفه ی باصری راجمع کرده ودوباره به «دژکرد» آورد.»
«دراین موقع چرکسها قاتلان آن 25 نفر خودرااز «صولة الدولة» خواستند، مرحوم «صولة الدولة» درجواب آنها فرموده بود: «من قاتل به شما تحویل نمی دهم، ولی هرگونه در خواست دیگر شما را قبول میکنم» چر کس هااز «صولة الدولة» خواستند که باصریها را از پشت «دژکرد» بردار، مرحوم «صولة الدولة» قبول کرد، باصریها راازپشت «دژکرد» آوردند درپای «دژکرد» جا داد ند، درهمان جای که تاهنوز درآنجا هستند، دورستای باصری به نام های «آقاجان باصری» و «هادی باصری» درآن جا برقراراند.»
«در زمان ایلخانی مرحوم «صولة الدولة» بین باصریها و کشکولیها جنگ بر پا شد، تعدادی از طرفین کشته شدند. جریان ازاین قراربودکه محمد علی خان کشکولی «خانیمن» رااجاره کرده بود، ازآن جا که «خانیمن» نشیمن گاه زمستانی ایل باصری بود، باصری هاهم رعیت «صولة الدولة» بودند، مرحوم «سردار صولة الدولة» حکمی برای باصریها نوشته واز سران طایفهی باصری خواست که نباید بگذارید محمد علی خان اجارهی «خانیمن» را ببرد. بدین منوال جنگ بین باصری ونماینده ی محمد علی خان کشکولی در گرفت، از طرف آقای محمدعلی خان کشکولی نماینده ی آمده بود برای دریافت مال الاجاره ی «خانیمن» باصریهانماینده ی آقایان کشکولی را از «خانیمن» بیرون کردند.»
«کشکولی هاهم از طرف خودآقای «محمد علی خوب یاربگدلی» را با اردوی زیاد برای تصرف «خانیمن» فرستاد، جنگ بین باصریها و خوب یار بگدلی درگرفت، باصریها تمام برجهای قلعه ی «خانیمن» راگرفتند، درداخل قلعه مستقر شده ومحکم آماده ی دفاع شدند، اردوی محمد علی خان آب «جدول جلال آباد» را قطع کردند، چنان که آب برای خوردن نبود، چهار دور قلعه ی «خانیمن» هم محاصره بود، مشکل بی آبی برساکنین قلعه غلبه نمود. تعدادی از تنفک چیهای خوب یاربگدلی به عنوان نگهبان روی جدول نشسته بودند، که کسی نتواند ازقلعه بیرون بیاید وآب بردارد.»
« مردم «خانیمن» برای آن که آب نبود، ناراحت بودند، شخصی به نام مشهدی خدا نظرکه مرد ی شجاع ومترس بود، هر هفته یک بار، یا دوباربه همراه چند نفر دیگر از باصری ها شب هنگام ازقلعه میآمدند، آب را باز میگردند، تامردم برای خوردن ومصرف یک هفته ی خود و اموال واحشام شان آب بردارند. ازآن طرف هم اردوی خوب یار بگدلی درتمام طول شب حمله میکرد ند که «خانیمن» رااز دست باصریها بگیرند، اما نمیتوانستند، جنگ سختی بود، که تا سه سال دوام کرد.»
«زد وخورد بین طر فین زیادبود، دو سال قشون کشکولی ها در «بکیان» مستقربودند، آمدند نقشه پیاده کردند، چند نفر از بکیانی هارافرستادند به «خانیمن» پهلوی باصریها که بیایید با هم صلح نماییم (البته نقشه بود) باصریها جواب دادند که مابه شما اعتمادنداریم، اگر بخواهید صلحی در بین ماانجام بگیرد، باید قرآن در بین باشد، به آن قسم بخورید تا ما به این صلح اعتقاد داشته باشیم، قرار گذاشتند که فردای همان روز سران کشکولی به اتفاق خوب یار بگدلی بیایندبه «خانیمن» با هم صلح نمایند، قرارشد دوطرف درمجلس به قرآن سوگند بخورند که اعتمادی به هم داشته باشند، روز ی بعد چندین نفر از کشکولی هاباهمراه چند نفر از بکیانی ها آمدند در«خانیمن» قرآنی هم باخود آورده بودند، در مجلس به کلام خدا قسم خوردند که بایک دیگر جنگی نداشته باشند.»
«درهمان جلسه کشکولیهابه باصری هاگفتند: «آخر وقت شما اموال واحشام تان رارهاکنید برا ی چریدن، قشون ما فردا از«بکیان» بیرون می رود. درشب همان روز باصری هایک نفر جاسوس به «بکیان» میفرستند تاخبر دقیق بیاورد که درآن جا چه میگذرد، جاسوس باصریها آمد و خبر آورد که اردوی کشکولی هااز «بکیان» بیرون رفتهاند، دراین جا باصریها باخیال راحت، هرچه گاو وگوسفند داشتند برای چرا وِل کردند، بعد ازاین که این کار رامی کنند، خودشان هم باخاطر آسوده تفنگهای شان رابه کناری نهاده، خیال میکنند که جنگ تمام شده است، غافل ازاین که کشکولیها حیله به خرج داده، دوباره برمی گردند جلو ده «خانیمن» تمام گاوهای باصری هارابازور تفنگ چی های خود ازصحرا جمع میکنند وباخود میبرند، تفنگ چیهای کشکولی چنان دقیق عمل میکنند که نمیگذارند یک نفر از ده بیرون بیاید، تعداد 150 رأس گاو باصری را بردند وگفتند: «این هم مال الاجاره ی خانیمن.»
«بعدازآن نیز جنگ همین طور ادامه داشت. به طوری که کهن سالان میگویند: گویا در بهار همان سال حاج عباس قلی خان کشکولی باچند نفر سوار خودش رفته بود پهلو مرحوم سردار صولةالدولة برای اصلاح، خان فرموده بود: «شما باید بروید در پیش سران طایفه ی باصری، با آنها اصلاح کنید، من هم ازطرف خود نماینده میفرستم پهلوی باصریها، تا صلح در بین شما انجام بگیرد.» سرانجام درجلسه ی که از طرف کشکولی هاحاج عباس قلی خان با چندنفر شرکت داشت، از طرف مرحوم «صولة الدولة» آقایان عسکر خان، محمد زمان خان و چند نفر از سران ایل عمله میآیند برای صلح درنزد طایفه ی باصری.»
«چون آدم از هر دو طرف زیاد کشته شده بود، چند نفر سوار ونماینده ی خصوصی هم مرحوم سردار پیش باصریها میفرستد وبدان وسیله ازآن هامی خواهد که سران باصری همه در این صلح شرکت کنند، که جنگ تمام شود. خان گفته بود که اگر صلح نشود طرفین دوباره آماده ی جنگ میشوند، اواطلاع داشت که کشکولیها آمده بودند درسر حد، نیروی زیادی آورده بودند برای جنگ، لذاگفته بود که چند روز ازبروز جنگ ممانعت میکند تافرصتی برای ایجاد صلح باشد.»
«حاج عباس قلی خان مردی بزرگ بود، عسکر خان هم مردی فهمیده بود، که خان برای سامان دهی صلح پیش باصری ها فرستاده بود. بالاخره صلحی بین طرفین انجام شد، قرار بود که کشکولیها بر گردند برای ایل خودشان واز روی «کاکان» هم بر وند، این بارچند نفرازایل باصری بر میگردند، راه رابرآن هامی بندند ودربین راه به آنها حمله میکنند، دراین بین دونفراز کشکولیها، یک نفرهم ازباصریها کشته میشوند، دوباره جنگ شروع می شود، اردوی خوب یاربگدلی برمی گردند به سرحد ومی ریزند به محل باصری ،5 نفر از باصری هازخمی میشوند، ده نفراز اردوی خوب یار کشته میشوند، این درست هم زمان بود باورود انگلیسیهابه جنوب ایران.»
به فرموده ی آقایان حاج نگهدار مظفری وقربان خان رمضانی هم اکنون تعداد جمعیت کل باصریهای ساکن در کامفیروز ودژکرد به 1450 خانوار بالغ